من خدا را با دو چشمم لمس کردم ...
در میان یاسمن ها
رنگ زیبای چمنها
در نگاه خیس باران
در دل ابر بهاران
در سکوت کوهساران
در سکوت و در تلاطم
درمیان سیب و گندم
در خیال خیس مردم
درمیان موج دریا
درزمستان ، اوج سرما
در بهار خسته حتی!
در سیاهی ،در سفیدی
در شکست و نا امیدی
هر چه خواندی هرچه دیدی
روی بال شاپرکها
در کویر دل ترکها
در صدای نی لبک ها
در حرارت ،در شراره
در شب شعر ستاره
در دو بیتی، چارپاره
درخرابه،درنیستان
در میان باغ و بستان
در بلوغ جمع مستان
در سکوت و بیقراری
در دل تنگ قناری
گاه نه، گاهی هم آری
رنگهای گرم باغ و
جا نماز کنج طاق و
گوشه ی تنگ اتاق و
درلطافت ، درظرافت
در صداقت در رفاقت
عشق بی تزویر و آفت
من خدا را خوب دیدم
من صدایش را شنیدم
از بدیها دل بریدم
من غرورم را شکستم
پای سجاده نشستم
عهد و پیمانی که بستم
نیستها را هست کردم
هستها را نیست کردم
صفر ها را بیست کردم
من خدا را با دو چشمم لمس کردم
« مریم ملکی »
برچسب: ،