افسانه ی من
گفتم که بیا کنون که من مستم ، مست
ای دختر شوریده دل مست پرست
گفتا که تو باده خوردی و مست شدی
من مست باده می خواهم ، پست
یک شاخه ی خشک ، زار و غمناک ، شکست
آهسته فروفتاد و بر خاک
نشست
آن شاخه ی خشک ، عشق من بود که مرد
وان خاک ، دلم ... که
طرفی از عشق نبست
جز مسخره نیست ، عشق تا بوده و هست
با مسخرگی
، جهانی انداخته دست
ایکاش که در دل طبیعت می مرد
این طفل
حرامزاده ، از روز الست
صد بار شدم عاشق و مردم صد بار
تابوت
خودم به گور بردم صد بار
من غره از اینکه صد نفر گول زدم
دل غافل از
آنکه ،گول خوردم صد بار
افسوس که گشت زیر و رو خانه ی من
مرگ
آمد و پر گشود در لانه ی من
من مردم و زنده هست افسانه ی عشق
تا
زنده نگاه دارد افسانه ی من
افسانه ی من تو بودی ای
"افسانه"
جان از کف من ربودی ، ای افسانه
صد بار شکار رفتم دل
خونین
نشناختمت چه هستی ای "افسانه"
(کارو)
برچسب: ،