picap picap .

picap

افسانه ی من


 

 گفتم که بیا کنون که من مستم ، مست
 ای دختر شوریده دل مست پرست
 گفتا که تو باده خوردی و مست شدی
 من مست باده می خواهم ، پست
 یک شاخه ی خشک ، زار و غمناک ، شکست
 آهسته فروفتاد و بر خاک نشست
 آن شاخه ی خشک ، عشق من بود که مرد
 وان خاک ، دلم ... که طرفی از عشق نبست
 جز مسخره نیست ، عشق تا بوده و هست
 با مسخرگی ، جهانی انداخته دست
 ایکاش که در دل طبیعت می مرد
 این طفل حرامزاده ، از روز الست
 صد بار شدم عاشق و مردم صد بار
 تابوت خودم به گور بردم صد بار
 من غره از اینکه صد نفر گول زدم
دل غافل از آنکه ،‌گول خوردم صد بار
 افسوس که گشت زیر و رو خانه ی من
 مرگ آمد و پر گشود در لانه ی من
 من مردم و زنده هست افسانه ی عشق
 تا زنده نگاه دارد افسانه ی من
 افسانه ی من تو بودی ای "افسانه"
 جان از کف من ربودی ، ای افسانه
 صد بار شکار رفتم دل خونین
 نشناختمت چه هستی ای "افسانه"

(کارو)



برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۵:۴۲ توسط:picap موضوع: نظرات (0)