picap picap .

picap

نمی دانـم چـرا چندیـســت بی وقفه،دلـم در بارگاه سینه می لـــرزد،چه حالی در میان چشم من پیداست ...




نمی دانـم چـرا چندیـســت بی وقفه
دلـم در بارگاه سینه می لـــرزد
چه حالی در میان چشم من پیداست
که پیش روی من آیینه می لرزد

نمی دانم چرا چندیست دستانم
پر از سرمای سوزان زمستانیست
نمی دانم چرا ژرفای احساسم
پر از اندوه و حسرت های پنهانیست

به شب ها خواب بر چشمم نمی بارد
و تا صبح از شرار غصه می سوزم
نگاه اشک ریز و غرق رازم را
به چشم ساکت دیوار می دوزم
مرا ای کوچه های سرد در یابید
منم خاکستری در پیشگاه باد

منم افسانه ای از ذهن ها رفته
منم ته مانده خاموش یک فریاد


(هومهر ... "کلبه ایرانی")



برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۷:۵۵ توسط:picap موضوع: نظرات (0)