picap picap .

picap

رهایی . . .



و در این عرصه ی تنگ

با همه سختیها

پی فانوس رهایی از بند

میگذاریم قدم

 با خروشی غران

با نوایی سوزان

ای سیه جامه به تن

با قبای سبزت

دست من گیر به بر

شاید از حادثه ها بگریزیم

 و به سرمنزل مقصود رسانیم حضور



همنفس...

 ای همه آمال و امیدم با تو

 میشود در پس شبها روشن



همقفس...

 با همه دل تنگیها

 میشوم خانه بدوش و به برم میگیرم

دست بیداد زمان را

که مگر با من بشکسته دل خسته ی چند

 از صفا گوید و بس

 از وفا گوید و بس



و چنان میگریم

گریه ای از ته دل

 تا زلالم سازد



آه ...

شب به شب زمزمه ایی در پس پستوی اتاقم تا صبح

میکند همراهی

 آه سوزانم را

میکشاند پایم

به سراپرده ی ظلمت به خیال




آه...

میدانی تو

 که شب از آن من است

 و تو در سیطره ی ظلمت شب

 با سکوتی زیبا

می نهی پا به شبم

آنچنان محکم و سخت

 و چنان نرم و لطیف

که روانم پران

 به صدا می آید

 همه ی جان و تنم و تو را میخواند



و تو را میخواند . . .




( مهدی نعیم )



برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۱۰:۴۰ توسط:picap موضوع: نظرات (0)