picap picap .

picap

ز شور عشق ندانم کجا فرار کنم


ز شور عشق ندانم کجا فرار کنم
چگونه چاره ی این جان بی قرار کنم
بسان بوته ی آتش گرفته ام در باد
کجا توانم این شعله را مهار کنم
رسیده کار به آنجا که اشتیاقم را
برای مردم کوی و گذر هوار کنم
چنین که عشق توام می کشد به شیدایی
شگفت نیست که فریاد یار یار کنم
گرانبهاتر از لحظه های هستی خویش
گو چه دارم تا در رهت نثار کنم
هزار کار در اندیشه پیش رو دارم
تو می رباییم از خود بگو چه کار کنم
شبانگهان که در افتم میان بستر خویش
که خواب را مگر از مهر غم گسار کنم
تو باز بر سر بالین من می گشایی بال
که با تو باشم و با خواب کار زار کنم
خیال پشت خیال آید از کرانه ی دور
از این تلاطم رنگین چرا کنار کنم؟
تو را ربایم از آن غرفه با کمند بلند
به پشت اسب پریزاد خود سوار کنم
چه تیغ ها که فرود آید از هوا به سرم
ز خون خویش همه راه را نگار کنم
تو را که دارم از دشمنان نیندیشم
تو را که دارم یک دست را هزار کنم
تو را که دارم نیروی صد جوان یابم
تو را که دارم پاییز را بهار کنم
به هر طرف که گذرم از نسیم چهره ی تو
همه زمین و زمان را شکوفه زار کنم
تو را به اوج سینه فشارم که اوج پیروزی است
چه ناز ها که به گردون به کردگار کنم
سحر دوباره درافتم به چاه حسرت خویش
نظر به بام تو از ژرف این حصار کنم
من آفتاب پرستم ولی نمی دانم
چگونه باید خورشید را شکار کنم
به صبح خنده ات آویزم ای امید محال
مگر تلافی شب های انتظار کنم


(فریدون مشیری)

برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۷:۵۶ توسط:picap موضوع: نظرات (0)