picap picap .

picap

من از دست رفته ام ، چون پرستویی بی آشیان که بر ایوان خانه ای جان سپرده...




من درونم پر از فریاد است ، فریادی در گلو خاموش مانده


چون آتشفشانی خفته ام ، اما لبهایم بی صدا و بی تحرک است


گاهی لبخندی چون عروسک خیمه شب بازی بر روی لبانم نقش شادمانی را بازی می کند


و گاهی اشک پهنای صورتم را می پیماید و بر گونه هایم سیلی می نوازد


دلم می گیرد از آدمکهای خاکی زمانه ، وقتی نگاه هایشان پر از فریب است و زبانشان آلوده به نیرنگ


می رنجم از گستاخی زمانه که نگاهم را به چاشنی غم آغشته


و قلب دریایی ام را پر از ترکهای التیام نیافته ساخته است


نیاز دستانم بی پاسخ مانده ، آیا خدا مرا از یاد برده ...؟!


روزگاری پر از عشق و احساس بودم اما هیچ کس پاکی احساسم را درک نکرد


من از دست رفته ام ، چون پرستویی بی آشیان که بر ایوان خانه ای جان سپرده ...


چون ماهی بی آب ، چون پرنده ای در قفس



برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۰۳:۰۵:۵۱ توسط:picap موضوع: نظرات (0)